نائبــــــــــــــــ59

مطالب پربحث‌تر

گمگشته ی دیار محبت

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۲۹ ق.ظ
نائب59 - گمگشته ی دیار محبت

صدای سبزی فروشی که روی وانت آبی رنگ (به احتمال زیاد) ایستاده بود و مدام داد میزد «آش گؤیی خوروش گؤیی یئملی گؤیی ...» از سمت جنوبی و صدای نمکی که بلندتر از او داد میزد «میسدن بوروشدن خردا چؤررررررررک ....» از سمت شمالی خانه کلافه ام کرده بود. شاید هر کس دیگری جای من بود تا الان چند ف ح ش آبدار نثارشان کرده بود ولی برای اینکه این طفل معصوم بد دهن بار نیاید ف ح ش بلندی بر زبان نیاوردم و به یک اه گفتن با صدای بلند قانع شدم. شب را خوب نخوابیده ام البته این اولین شبی نیست که اینگونه میگذرد. هر یک و نیم ساعت یکبار بیدار می شوم و نگاهش میکنم. کارهایش هنوز غریزی است دست و پا زدن و گریه و خنده و حتی کثیف کاری هایش! لبخندش به همه دردسر هایش میارزد.

از بس نو است تنش هنوز بوی خاک میدهد « ریحانه ی من » .

+ غرق لطف و رحمت بیکران خدا شده ام. شاید تقدیر من این بود که اینگونه پیدا شوم.

زمان تولد: 26 تیر مصادف با 19 رمضان  

  • نائب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی